۱۳۸۷ فروردین ۱۰, شنبه

Senseless


اين بار خيلي بين نوشتنم فاصله افتاد شايد حدود دو ماهي ميشه كه هيچي ننوشتم ! خودمم هنوز انگشت حيرت به دهنم كه چه جوري اينجوري شد ؟! البته اين كه نمي دونم چرا اينجوري شد منظورم مسبب ايجادشه اگر نه به خوبي آگاهم كه چرا ننوشتم و همين الان براي شما هم مي گم علتشو . تقريباً و تحقيقاً بعد از نوشتن آخرين پست وبلاگم بود كه اين اتفاق افتاد . اتفاق از اين جهت كه واقعاً تأثير شگرفي در زندگي من داشت در اين مدت ، و اونم اين كه من در اين مدت به شدت دچار احساساتي از قبيل خوش بيني ، سرخوشي و عوام زدگي شدم . باورتون نمي شه چه قدر من در اين مدت از زندگي ، از آب ، هوا ، آدم ها ، در ، ديوار ، سر و وضع خودم و رنگ آسمان ، چهره هاي زيبا (زن و مرد ) ... راضي و خوشحال بودم هيچ چيز موجب ناراحتيم نمي شد و در يك كلام من مجسمه راضيةً مرضيه بودم . اوايل خيلي خوشحال بودم و برام واقعاً احساس رضايت از وضع موجود سرخوش كننده بود به طوريكه اصلاً به سمت كوچك ترين افكار منفي نمي رفتم يا بهتره بگم كوچك ترين افكار منفي به طرف من نميومد ! بله اين جوري بود كه سرچشمه احساسات من خشكيد و من اصلاً به نوشتن به عنوان يك نياز نگاه نمي كردم و اصولاً برام مهم هم نبود كه چيزي بنويسم كه كسي بياد حالا بخونه ( تازه با اين خواننده هاي معدودي كه دارم و البته پوزش مي خوام طرف صحبت من خودمم ) ! بله به همين راحتي برام مهم نبود ، اصلاً ! . پس از مدتي اين وضعيت ، بدون تغيير ، با خودش احساس ناخوشي را به وجود آورد به طوريكه من متوجه شدم كه دارم از همه چيز لذت مي برم و اين اصلاً خوشايند نيست . بله تعجب نكنيد من به راز مهمي از زندگي پي بردم و اونم اينكه اصولاً نميشه هميشه و در همه حال از همه چيز راضي بود يا در كلام كلي هميشه در يك وضعيت ثابت و ساكن باقي موند اون موقع ديگه گذران زندگي مفهوم خوش رو از دست ميده . تصور كنيد آدمي مثل من كه خيلي براي انتخاب هاي خودم اهميت قائل بودم با جديت تمام به ناگه متوجه شدم كه مثلاً از يك آهنگ ساخت پينك فلويد و يك آهنگ از مدرن تاكينگ و آهنگي از شماعي زاده به يك اندازه لذت مي برم و هيچ كدوم از اين ها برام تفاوتي ندارن يا در من احساس يا واكنش خاصي رو برانگيخته نمي كنند ! به هر چي نگاه مي كردم لذت مي بردم و اين وضعيت اين اواخربرام يه جورايي عذاب آور و غيرقابل تحمل شده بود . آخه هر چه قدر هم كه يك انسان ساده نگر باشه بالاخره بايد بين يه چيزايي تفاوت قائل بشه و بتونه كيفيت هاي مختلف رو از هم تفكيك كنه . مگر مي شه كه مثلاً اپراي نهم موتزارت با آهنگي از بنيامين در يك مقام باشه و فرقي نداشته باشه !؟ اما من دچار اين سندرم بي تفاوتي شده بودم . يه جورايي هم مثل عوام زده ها بودم كه زود جوگير مي شن و تحت تأثير جوي كه قرار دارن رنگ عوض مي كنن با اين فرق كه من رنگ عوض نمي كردم و خودم بودم خود بي رنگم !
باور كنيد اين وضعيت مي تونه يه جورايي همون جهنم باشه كه خدا وعدشو داده ! بگذريم از اين كه يكي از دوستان من اشاره كرد كه اين سرخوشي مستانه مي تونه از نشانه هاي افسردگي باشه اما خوب من به خوبي از وضعيتم آگاه بودم و دردها ، ايرادات و مشكلات خودم رو مي دونستم و نسبت بهشون ناآگاه نبودم فقط بي تفاوت بودم در حالي كه افراد افسرده نسبت به وضعيت خودشون خودآگاهي ندارن . بگذريم اما با شروع سال نو خدا رو شكر رفتن افراد خانواده به مسافرت و تنها موندن من در خونه موجب بروز يك سري احساسات در من شد كه به تدريج اثر خودش رو گذاشت و من رو ازون حالت كذايي بيرون آورد و من درد رو حس كردم ( از نوع روحي و البته برام به اندازه كشف جاذبه مسرت بخش بود ) .
خوب به سال نو رسيديم و من خوشبختم كه سال نو براي من با آغازش شروعي دوباره رو به ارمغان آورد و همين جا براي تمام دوستان عزيزم آرزو دارم در حالي به پايان سال جديد برسند كه براشون پله اي از پيشرفت و لبخندي سبك رو به دنبال داشته باشه . سال گذشته براي من خيلي خوب بود و من تونستم خيلي چيزا ياد بگيرم و تجربه هاي مهمي رو پشت سر بگذارم كه اميدوارم در ادامه زندگي بتونم ازشون بهره بگيرم . در حال حاضر و در سال جديد روز به روز ايده هاي جديد به ذهنم هجوم ميارن و من موندم از كجا شروع كنم اما مي دونم كه شروع مهمه ! فعلاً كه از سريال مرد هزار چهره مهران مديري لذت وافي و كافي رو مي برم و فكر مي كنم كه اين سريال و كارگردانش مي تونه شايسته يك پست جديد باشه ، ولي نوشتن درباره مهران مديري دقت مي خواد !!! آره چون يك پديده عامه پسنديه كه خيلي هم روش بحث شده و اگه بدون فكر دهنتو باز كني ميتوني هزار در هزار حرف مفت بزني دربارش . تا خدا چي بخواد ...
نكته : اگه فردا پست بعديمو گذاشتم و ديدين موضوعش مهران مديري نيست نياين بگين اله بله جيمبله ... اين جا من حاكمم و هر چي بخوام مي نويسم شايد فردا از قيافش حال نكنم ننويسم ! البته مطمئناً اين به مهران ضربه نميزنه و ازش چيزي كم نميشه اما اينجا مهم ابراز وجود منه ، ب ‌‍َ َ َ َ له .

۱۳۸۶ اسفند ۱۵, چهارشنبه

سانسور و استعدادهاي بالقوه ي بالفعل نشده


پديده ي سانسور بدون شك پديده اي اجتماعي است . آن جا كه در جامعه اي تابوهاي مذهبي ، سياسي ، اقتصادي ، نظامي و ... موجب حذف پيامهايي از مجموعه ي ارتباطات روزمره ي زنجيره ي انساني مي شود و البته من نمونه اي از فوايد درازمدت و ماندگار آن را سراغ ندارم ! مطمئناً سانسور هميشه موجب گم شدن قسمتي از مفاهيم مي شود كه مثبت يا منفي توانايي روشن كردن فضاي برد مفهومي پيام را دارند (چي قلمبه سلمبه شد منظورم همون "منظور پيام بود" !) جدا از خود سانسور و مجموعه پيام هاي مشمول آن ، اين پديده در مقام فاعل اثراتي جنبي بر جامعه ي محل وقوع خود دارد مانند اثر آن بر انسان ها در جهت انتقال پيام ، چگونگي و توانايي انتقال آن پيام ها و غيره . به تازگي فيلم فرياد مورچه ها اثر محسن مخملباف سينماگر جلاي وطن كرده را تماشا كردم . خوب طبيعتاً تمام ما مي دانيم وي به چه علت موطن مادري خود را ترك كرد . اين كه يك هنرمند نتواند ديدگاه خود را بدون هيچ واسطه و پرده ، رك و صريح با مخاطب خود در ميان بگذارد يكي از شروط اوليه و تأثيرگذار در شكل گيري يك اثر هنري است و خوب وقتي شما نتوانيد به علت وجود سانسور حرف خود را بيان كنيد حتي فلسفه ي وجودي خودتان ( البته به عنوان يك هنرمند ) هم زير سؤال مي رود . اما غير از اين ها فعاليت در چنين فضايي و قرار گرفتن در قالب تحميلي محيط زمينه ي تأثير پذيري از اين فضا را به دنبال دارد زيرا كه هنرمند هم يك انسان است و ذات انسان تعامل با محيط و تأثيرگذاري و تأثيرپذيري از آن است . مخملباف به عنوان يك فيلمساز معاصر حتي اگر با اغماض بنگريم در سينماي معاصر ما نامي در خور توجه مي باشد . فيلم bicycleran او هيچ گاه فراموش نمي شود و به شخصه خود من بهترين داستان كوتاهي كه در عمرم به آن برخورده ام در ميان تمام نويسنده هاي ايراني و خارجي داستاني از وي است . اما حالا كه فيلم اخير وي را ديدم و مي دانم كه او در خارج از ايران ديگر از دايره ي تنگ سانسور انديشه به دور است و مي تواند تأملات فكري خود را با فراغ بال با مخاطبين در ميان بگذارد از ماهيت آن ( منظور فيلم است ) و شيوه ي بيان جناب مخملباف متعجب شدم ! اين كه كارگردان با حداقل ( كاربرد اين لغت جهت رعايت اعتدال بود اگر نه شخصاً هيچ ظرافتي نديدم ) ظرافت و بيان هنري به گونه اي مستندوار و فراتر از آن مصنوعي و جلوه اي شعارزده مانند بيانيه هاي انتخاباتي به داستان گويي پرداخته و گويي دوربين ، فيلمنامه و بازيگر تنها ابزاري در دست اويند براي جارزدن درگيري هاي ذهني و فلسفي وي اندكي جاي تأمل داشت . با مروري بر سابقه ي ايشان در مي يابيم اين از خامي كارگردان نيست منظورم اين است كه وي در زمينه ي كارگرداني و قصه پردازي مشكل دار نشده است بلكه اصولاً فضاي سابقي كه وي در آن به فعاليت مي پرداخته اجازه ي پرورش ذهن و استعداد او در باب برخورد و بيان چنين موضوعاتي را نمي داده است و حالا كه ديگر محدوديت ها از پيش روي او برداشته شده با گام برداشتن در اين فضا اين نواقص خود را عيان كرده است به گونه اي كه فيلم وي بيش تر نوعي عقده گشايي و دهان كجي كودكانه به همان تابوهايي است كه تا ديروز حق ورود به آن محدوده را نداشته است ! مانند فرزندي كه در خانواده اي بدون آموزش هاي لازم اجتماعي و مسئوليت پذيري لازم در آستانه ي سن بلوغ به آزادي هايي دست يافته كه براي آن آمادگي لازم را ندارد و بالفطره مستعد آسيب پذيري است . مي خواهم بگويم كه لازم نيست يك اثر هنري را صرفاً به خاطر آن خلق كنيم كه پيامي روزمره را كه صرفاً مدتي براي ما ممنوع بوده است بيان كنيم و اين استفاده ي ابزاري از هنر شايسته ي همين فضاي وطني است كه به هنر به عنوان ابزاري جهت تبليغ ايدئولوژي نگاه مي كند و در نتيجه اين آثار هنري ماندگاري ندارند و اسير روزمرگي به زودي در ورطه ي فراموشي مي افتند . در پايان بايد بگويم كه در همين فيلم لحظاتي قابل تأمل وجود دارند كه متأسفانه به علت همان معضل كلي حاكم بر كل اثر چندان فرصت ظهور نمي يابند و البته پيام كلي فيلم كه فيلمساز قصد بان آن را داشته نيز واقعاً درخور تأمل بوده است كه متأسفانه بازهم ...
نكته ي انحرافي : وقتي در ترم 8 واحدهانو تموم نمي كني و به خاطر سربازي مجبور مي شي كه چندتايي رو براي بعداً نگه داري و از روي همين آسودگي به طرزي احمقانه و در حاليكه همه داشتن نرم افزار 2 امتحان ميدادن تو داشتي توي خونه رفع اشكال ميكردي ! و به صورتي بازهم ابلهانه تر اين درس ميمونه براي ترم 10 و تو مجبوري دوباره بري سر همون كلاس و همون مطالبو گوش كني و در حاليكه هر چند لحظه سري به نشانه ي تأييد مطالب استاد تكون ميدي مينويسي ! يه هفته داستان كوتاه مينويسي و هفته ي بعد اين خزعبلات !!!