دارم ترانه ی وطن با صدای افسانه ای داریوش رو گوش می دم ! قلبم می تپه و سینم درد می گیره از کلمه کلمه ی این ترانه اما ... شرمنده ام ! شرمنده ام از وطن ، از خاک مام میهن ، از تمام اون عزیزانی که توی اون روزهای نه چندان دور ریختن توی خیابون ها و کتک خوردن ، شکسته شدن ، پرپرشدن و من اما اونجا نبودم چون می ترسم و می ترسیدم ! من می ترسیدم چون یه سربازم ! از دادگاه نظامی شاید و اگر این نبود معلوم نیست چی جاشو می گرفت ؟! من وطنم رو دوست دارم ، عاشقشم اما ترسیدم و جا زدم ، اونم جایی که شاید می تونستم ثابت کنم ادعاها و پزهای روشنفکرانه و میهن دوستانم فقط یک ادا نیستن ...
امیدوارم روزی احساس پشیمونی نکنم ...
فریاد می زنم : کمکم کن ! اما کی ؟
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر