۱۳۸۹ دی ۱۱, شنبه

تو خوبی، و این همه اعتراف هاست

اخیرا با دختری آشنا شدم که حقیقتا در تمام زندگیم حتی در رؤیاهام فکر نمی کردم روزی باهاش برخورد کنم. دختری زیبا، مهربان، ساده و بی آلایش و راستگو که خلق و خویی بسیار شبیه خودم داشت. خوشحال بودم و با این ایمان نیم بندی که دارم فکر می کردم دنیا به من رو آورده. فکر می کردم فرصتیه که نباید از دست بدم و باید به هر نحوی شده دلش رو به دست بیارم. اما من، من بی ایمانم. من بی اعتقادم و خوب همون نیم بند ایمانی که گفتم همه چی رو خراب کرد!
و این دلیل نوشتن این حرفا اینجاست. من می خوام چیزی رو بگم که تا حالا هرروز باهاش برخورد داشتم اما عادت کرده بودم و نمی دیدیمش! مثل خیلی چیزای دیگه. اما الان دوباره یه تلنگر ساده من رو متوجه این ایراد بزرگ کرد. ایرادی که در جامعه ما وجود داره و شاید بخش بزرگی از مشکلات ما در حال حاضر ازون سرچشمه می گیره و من و شما حواسمون بهش نیست...
ما نمی تونیم با همدیگه همزیستی داشته باشیم! ما تحمل دیگری رو که عقاید متفاوتی داره نداریم! ما همه چیو باهم قاطی می کنیم. انسانیت و انسان بودن رو با دین و مذهب و سیاست و ... که همگی اعتقاداتی شخصی هستند و حد و مرز اون ها نباید تأثیری روی ارتباط انسانی ما باهم داشته باشه قاطی می کنیم و همدیگرو طرد می کنیم.
می دونید اونی که این همه برای من مهم بود به من چی گفت !؟ و چرا من رو پس زد !؟ اون به من گفت چون من نماز نمی خونم و به حجاب اعتقادی ندارم نمی تونه با من باشه. و من به هیچ عنوان نتونستم بهش ثابت کنم که حجاب اون، نماز خوندن اون و اعتقادات اون ضرری به من نمی رسونه و مشکلی نیست و من به خاطر این ها نیست که دوستش دارم، بهش احترام می ذارم و می خوام کنارش باشم. نتونستم ثابت کنم که محبت من، صداقت من، و احترامی که براش قائلم به نماز خوندن اون و مذهب اون ربطی نداره. من نتونستم بهش ثابت کنم می تونم و می تونیم کنار هم باشیم و از بودن باهم لذت ببریم بدون این که به اعتقادات شخصی هم توهین کنیم یا باهاش مشکلی داشته باشیم. من نتونستم بهش ثابت کنم که همونقدر که من با مذهبی بودن اون مشکلی ندارم اون هم می تونه با مذهبی نبودن من مشکلی نداشته باشه! و این یعنی تبعیض. من دلایلش رو شنیدم و درک می کنم که خیلی ها نمی تونند در جامعه ما کنار هم زندگی کنند و هم رو تحمل کنند به خاطر دسته بندی های سیاسی یا به خاطر اعتقادات مذهبی و این درد بزرگیه. آیا محبت من، آیا وفاداری من، آیا انسان بودن من در گرو مذهب منه!؟ کی می خوایم از خواب بیدار شیم و بفهمیم داریم اشتباه می کنیم؟ چه کسانی که مذهبیند و غیرمذهبی ها رو طرد می کنند و چه کسانی که مذهبی نیستند و مذهبی ها رو طرد می کنند به یک اندازه مقصرند. من قربانی یک تبعیض شدم و یک حفره سیاه در قلب من به وجود اومد. حفره ای که به من یادآوری کرد من به خاطر اعتقادات شخصیم از داشتن عشق و محبت محروم شدم. حفره ای که یادآور فاصله ست، یادآور جدایی. یادآور این که مذهب نه تنها من رو جذب نکرد که دوباره طردم کرد. و اگر من محروم نمی شدم آیا جذبش میشدم!؟ من نمیگم که اگر به اون می رسیدم عقایدم تغییری می کرد اما با نرسیدنم مطمئنم تغییری نمی کنه. متأسفانه مذهب در جامعه به عامل جدایی انسان ها تبدیل شده و مگر نه این که انبیا برای وحدت روح بشری و یگانگی اون ها با سرچشمه آفرینش اومدن؟
روح بشر حس دوستیه، حس کمک به همنوع، محبت، فداکاری، عشق و این هاست که در همه مشترکه. چیزی که به انسان اصالت و ارزش میده این هاست و نه عقاید شخصی و مذهبی و سیاسی. در همه جای دنیا (نه همه جا البته) فارغ از هر رنگ و نژاد و مذهب و رنگ و لعابی شما رو به صرف داشتن این ویژگی ها انسان می دونند و اما ما خودمون هنوز در رنجیم. چون باور نداریم.
من این حرفا رو می زنم چون این درد رو فهمیدم و بهش دچار شدم. امیدوارم خودم همچین تبعیضی رو در حق کسی قائل نشم. من می دونم و می فهمم که هر دوی ما قربانی تبعیضیم. چه اون که به این خاطر من رو طرد کرد و چه خودم که طرد شدم. مهم نیست، باید این فاصله ها رو برداشت و به جایی رسید که بفهمیم تنها
تو خوبی ،
و این همه اعتراف هاست ...

هیچ نظری موجود نیست: