۱۳۸۶ بهمن ۲۲, دوشنبه

سقوط و تاريخ


تجربه ي سقوط مفتون كننده است و جذاب به نظر مي رسد . حس بي وزني و سبكي ، از همه چيز بريدن و رها شدن ، ديگر مسئوليتي نداشتن .تجربه اي به درازاي همان لحظات كوتاه و نه چندان طولاني چنان كه بايد دوباره به بلندي رفت و ...
اما اگر سقوط نه از بلنداي كوه و از ميان ابرهاي آسمان با از پشت بام برج ها و پل هاي بلند بلكه سقوط از لبه ي اخلاقيات انساني ، وجدان ، شرف و عزت نفس باشد چه ؟آيا به تجربه ي دوباره مي ارزد ؟ اصلاً همان يك بار چه ؟
ترديدي ندارم كه حتي در اينصورت نيز سقوط لذت بخش است اگر نه شاهد فساد اخلاقي ، اقتصادي و سياسي و از همه مهم تر فطرت پاك انسان نبوديم . هر بلندايي راهي دارد كه براي پيمودن آن بايد آمادگي آن را داشته باشي مانند كوهنوردي كه نيازمند جسمي سالم و آماده و با استقامت براي صعود به قله است . در غير اينصورت دير يا زود سقوط مي كني زيرا تحمل فشار سنگين صعود و شايستگي ماندن در قله را نداري . اين فشار از پوچي صعود حاصل مي شود همانگونه كه چتر بازان براي پريدن بايد به هر وسيله خود را به نقطه اي بلند در آسمان تهي برسانند يا از كوه ها صعود كنند و يا با هواپيما پرواز كنند . و شايستگي در تحمل فضاي پوچ زير پا و معنا بخشيدن به آن نهفته است . تا كسي به قله صعود نكرده ، بالا رفتن از كوه و رسيدن به قله بي معنا و مسخره است . اين فاتح آن است كه با فتح قله پيروزي اراده و توان جسماني انساني به ظاهر نحيف و ضعيف را بر سخت ترين اجرام ثابت مي كند و ضمن آفريدن معنايي جديد كه هرگز وجود نداشته انگيزه ي پيروان و رهروان خود مي شود در صعودي دوباره . شايستگي همچنين به معناي پايداري و دوام است در راه صعود . آنان كه نتوانند تاب بار سنگين پوچي زير پاي خود را بياورند نيز سرانجام سقوط مي كنند .
پيشرفت به معناي صعود است از شرايط حاضر به مرتبه اي بالاتر و بهتر از امروز . براي آن كه هميشه به سوي پيشرفت گام برداريم بايد چشم به بالا داشته باشيم و به پايين و ماندن در آن رضايت ندهيم . شايد مهم ترين دليل وجود تاريخ و فلسفه ي آن و مرور آن همين باشد تا به مانند گويي جادويي سرنوشت راه صعود و سقوط را به ما نشان دهد . انسان هاي تاريخ ساز الگوهايي هستند كه چگونگي صعود و ماندن در قله يا سقوط از آن را به ما نشان مي دهند و به اين وسيله ما مي توانيم خود را در انتخاب راه آينده به سلاح تجربه مجهز كنيم ، چه راه زندگي هيچ گاه تكرار نمي شود و ما نمي توانيم با انتخابي جاهلانه سرنوشت خود را به دست تقديري نامعلوم بسپريم . اين تجربيات گرانبها به همين سادگي به دست نيامده اند و هر يك عصاره ي ظهور يا سقوط اسطوره هايي است كه راه هاي نرفته را تا به آخر پيموده اند . به همين جهت است كه وجود اين اسطوره ها در تاريخ به يك اندازه اهميت دارد و در پيشگاه او (تاريخ) هر دو شايان بذل توجه يكسانند حال خواه گاندي باشد خواه هيتلر ! اين راهي كه آن ها رفته و چگونگي و نتيجه ي آن است كه چراغ راهنماي ماست !
ما راه صعود خود را گم كرده به سقوط ، ذلت و نزول خو گرفته ايم . اين كه چرا ؟ يكي از دلايل مهم آن نداشتن ميل به صعود (پيشرفت) ، عدم جاه طلبي و ... است . ما بايد انگيزه هاي خود را بازيابيم و اراده ي خود را تقويت كنيم . تا آن زمان كه خود نخواهيم ، نخواهيم توانست . مطمئناً در اين راه مطالعه ي تاريخ مي تواند به ما كمك كند تا راز بودن در قله ها و اكنون نزول از آن ها را دريابيم . بلي در روزگاري به سر مي بريم كه نسبت به تاريخ بي توجه هستيم يا آن را به ميل خود ترجمه و تفسير مي كنيم (كه خود بسيار بدتر از اولي است) و اين گونه راه به اشتباه مي پيماييم . بايد دانست كه تاريخ نيز به مانند قانون وجدان ندارد و ما نبايد در مطالعه ي آن اسير دست احساسات و افكار و نيات خود باشيم كه نتيجه ي آن پيمدن راه نادرست و باري كژ است كه به منزل نمي رسد .

هیچ نظری موجود نیست: